Sep 14, 2007

نامه معلمان به کمیسر حقوق بشر سازمان ملل

همكاران عزيز!

با شنيدن خبر سفر خانم لوئيز آربور به ايران، درصدد برآمديم تا از اين فرصت استفاده كرده و با ارسال نامه، صدای اعتراض خود به دولت را، از اين طريق به گوش جهانيان برسانيم هرچند اين خود ما هستيم كه سرنوشت خودمان را رقم مي زنيم ولي معتقدیم؛ از هيچ فرصتی برای به كرسي نشاندن خواست هاي خود نبايد دريغ كرد.

نامه ی زير توسط برخي از همكاران و فرهنگيان محترم تنظيم شده است و اميدواريم كه توانسته باشد تا حدودی حرف های ناگفته ی بقيه ی دوستان را بيان كرده باشد. به اميد رسيدن همه ی معلمان شريف و زحتمكش به خواسته های واقعي خودشان!

خانم لوئيز آربور!

با سلام و احترامات فراوان

مطلع شدم كه براي بررسي مسائل حقوق بشر به كشور ما قدم گذاشته ايد. ضمن خوش آمدگويي، اجازه بدهيد چند جمله اي هر چند بسيار مختصر از وضعيت نابسامان اقتصادي اقشار جامعه و به ويژه قشر فرهنگيان ایران را برايتان بنويسم.

28 سال و اندي است كه از انقلاب اسلامي ايران مي گذرد و دراين بين، نتيجه ی اين انقلاب، بر اركان مختلف ميهنمان را بيش از همه، مردم ما به طور روزمره؛ آن هم با تورم سرسام آور، گراني جهشي مايحتاج عمومي خود، هم چنين با فقر ناشي از افت خريد، با بيكاري روز افزون و عوارضي كه اين بيكاري به دنبال داشته است، لمس مي كنند!

ديگر رنگ شب ها در هيچ خانه اي ,رنگ زيباي خنده نيست و آن چه خودنمايي ميكند عرق شرمي است كه بر جبين پدران و مادران زحمت كش نقش بسته است. عرقي كه پس از گذران يك روز پر تلاش با دستي خالي تر از ديروز بر چهره ی پدر خودنمايي مي كند.

به زودی مدارس بازگشايي می شوند! شروع مدارس براي ما نه شروع سالي مملو از درخشندگي نوباوگانمان،بلکه؛ آغاز زنگ فلاكت بار رنج و محنت است!

ديگر بر روي تابلوهای سياه كلاس مدرسه نمي توان نوشت كه ۱=۱

چرا كه كودكانمان مي دانند كه نيست!

ديگر بر روي تابلوهاي سياه كلاس مدرسه نمي توان نوشت كه بابا نان داد!

چرا كه كودكانمان مي دانند بابا نان ندارد!

ديگر بر روي تابلوهاي سياه كلاس مدرسه نمي توان نوشت كه بابا آب داد!

چرا كه كودكانمان مي دانند بابا آب ندارد!

بله! نمي توان سنت هاي ديرپاي آموزش را براي فرزندانمان در كلاس هاي درس پاينده و جاويد كرد چرا كه فرزندان ما، از هر قشري كه باشيم، تنها با يك مفهوم آشنا هستند؛ و آن اين كه ”بابا فقير است و هيچ ندارد!“در واقع مديريت فعلي و در رأس آن سركردگان حكومتي، حيات و معيشت مادي افراد و خانواده هاي ايراني و در حقيقت نسل هاي آينده را با سياست هاي خود در معرض خطر قرار داده اند.

خانم لوئيز آربور گرامی!

تا به حال به عنوان يك انسان به اين نکته فكر كرده ايد كه عواقب اين بي عدالتي ها در ايران و در اركان جامعه ی ايران، تحت حاكميت نالايق، چه خواهد بود؟ و اين كه ادامه ی اين روند چه فجايعي را به بار خواهد آورد؟كشور ما امروز به علل مسائل سياسي و حق كشي هاي اجتماعي و عدم رعايت حقوق اجتماعي در جامعه به قهقرا رانده شده است و در لبه ی پرتگاه قرار دارد. بيش از يكصد سال است كه ايران بستر رشد خود را به علل نداشتن حقوق اوليه ملت از دست داده است.

اين گرفتاري، اين فقر لجام گسيخته ی اجتماعي، اين حجم از نداري و فلاكت، اين تعداد از مردمي كه زير خط فقر يا بهتر بگويم؛ ”زير خط مرگ“ گذران زندگي مي كنند، آن هم در سرزميني كه بر روي اقيانوس هاي نفت شناور است، اين آمار سرسام آور فجايع اجتماعي كه تماماً ناشي از فقر و بيكاري جوانان و بي هويتي آنان است از اين رو كه با فساد مالي بي سابفه، تحت تأثير سياست هاي دولت فعلي توأم شده است، نتيجتاً راه به يك فاجعه ی ملي و فقر بي سابقه، عليرغم داشتن سرمايه ی عظيم و بي شمار خدادادي در ايران برده است.

اگر نگاهي حتي گذرا به تاريخ درخشان مبارزاتي كشور ما بياندازيد با دكتر محمد مصدق آشنا خواهيد شد! ما به اين رهنمود هميشه معتبر و پابرجاي دكتر مصدق يعني اين كه نفت سرمايه است، اگر بيرونش مي آوريم بايد تبديل به احسن بشود، بايد تبديل به سرمايه ی صنعتي و اقتصادي و زيرساخت هاي اقتصادي بشود تا بتواند رونق اقتصادي ايجاد كند نه اين كه براي مصارف روزانه ی دولتمردان و آقازاده هاي آنان، اعتقاد داريم.

اين همان پايه و مبنايي است كه متأسفانه در دولت فعلي شاهد ركود و در نهايت مرگ اين سياست مردمي و برخوردي به غايت ضد انساني و ضد ملي در تنظيم رابطه با سرمايه هاي ملي و ميهني اين كشور هستيم.اين روزها فقر و گراني در جامعه بيداد مي كند و بسياری از اعتراضات انجام شده در سطح كشور، به خاطر فقر فزاينده و نداشتن قدرت خريد براي اقلام ضروري مي باشد. درآمدهاي نفتي ما به جيب حاكمان رفته و مردم ستمديده و محروم از آن كوچكترين سهمي ندارند. غارتگري و چپاول در حكومت فعلی نهادينه شده ولی سهم مردمِ كمدرآمد كشورمان از اين ثروت ملی، فقر و گرانی است.

دولت احمدي نژاد با شعار ”نفت بر سر سفره مردم” روی كار آمد و حالا همان سفره ی بخور و نمير قبلی را هم دارند پاي سياست های بي خاصيت اتمی جمع مي كنند!

خانم لوئيز آربور!

اين نوشته بيان دردهای دل آموزگاری است كه با عشق به آموختن، اين شغل را برگزيد. هر چند ناقص و اجمالي اما تلاش كردم شمه ای از چهری دهشتناك هيولای فقر و نداری در ايران را برايتان به تصوير بكشم.

با اميد به اين كه شما هم به عنوان مسؤول رسيدگی به وضعيت اسفبار اين كشور، وظيفه ی انساني خود را فراموش نكنيد و حالا كه فرصتي براي سفر به ”سرزمين فراموش شدگان“ يعنی ايران برايتان ميسر شده است، گامی مفيد و انسانی در اين زمينه برداريد.

با احترام و سپاس

جامعه ی فرهنگيان ايران

No comments: