Oct 28, 2007

تقلیل گرایی /"احمد زید ابادی"


آدميان در سليقه، خط مشي، انديشه و اخلاق با يكديگر متفاوتند و ظاهرا تا هنگامي كه بشر شانس زندگي بر ‏روي زمين را داشته باشد، گريزي از اين اختلافات نيست.‏

به نظر مي‌رسد ملت‌هاي ديگر به ميزاني كه پيشرفت كرده‌اند، از در سازگاري بيشتري با هم درآمده‌اند و به ‏آساني هر اختلافي را تبديل به كينه ورزي و خصومت با هم نمي‌كنند.‏

ما ايرانيان اما استعداد غريبي در تبديل اختلاف‌ها به خصومت و كينه ورزي داريم و اغلب منتظر برو اختلاف ‏با كسي هستيم تا او را در صف دشمنان خود قرار دهيم.‏

در واقع همين استعداد غريب، جامعه ايراني را چنان دچار انواع و اقسام خصوت‌ها كرده است كه گاهي ‏وحشت از آينده وجود آدمي را لبريز مي‌كند.‏

ما هر چند كه خود را فرهيخته و با فرهنگ بدانيم و گذشته تاريخي خويش را به رخ ملت‌هاي ديگر بكشيم، ‏واقعيت‌مان اين است كه تاب تحمل غير خود را نداريم و نسبت به مخالفانمان جانب انصاف را رعايت ‏نمي‌كنيم. به عبارتي روشن‌تر اغلب ما به نوعي مستبد و ديكتاتور هستيم.‏

استبداد شهروندان عموما به استبداد حكومت‌ها نسبت داده مي‌شود. اين مساله در باره مردم عوام صادق است، ‏اما در باره نخبگان چگونه مي‌توان آن را پذيرفت؟‏

نخبگان معمولا در برابر استبداد حاكم، خود را منادي آزادي و انصاف و مدارا معرفي مي‌كنند و انديشه‌هاي ‏ناب رهايي بخشي را نزد خود مي‌دانند.‏

ترديدي نيست كه بسياري از ما در حوزه انديشه و اي بسا صادقانه مدافع سرسخت آزادي و مداراجويي ‏هستيم، اما در عمل توان پايبندي به آنچه را كه مي‌گوييم، نداريم.‏

من سال‌هاست كه آموخته‌ام در باره افراد بر اساس انديشه‌هايي كه ترويج مي‌كنند، نمي‌توان داوري كرد بلكه ‏داوري بايد بر مبناي رفتار روزمره افراد صورت گيرد.‏

به نظر من در يك ساختار شخصيتي معيوب مهم نيست كه چه انديشه‌اي قرار گرفته باشد. آدم نابالغ چه داراي ‏انديشه چپ باشد و چه راست، چه مذهبي و چه كافر، چه آزاديخواه وچه غير آن، در عمل يك رفتار از آن سر ‏مي‌زند و آن هم بي تحملي و خودمحوري است.‏

در مقابل، يك فرد سالم و بالغ، چندان مهم نيست كه ليبرال باشد يا سوسياليست، مومن باشد يا ملحد. چنين ‏شخصي در عمل رفتاري مطبوع و انساني و مداراجويانه دارد و جانب انصاف را در برخورد با مخالفان خود ‏رعايت مي‌كند.‏

در سنت سياسي ايراني، ظاهرا پرخاش و بي ادبي و گستاخي به مخالفان فكري و استراتژيك نوعي هنر ‏مبارزه تصور مي‌شود و از همين رو چون بختكي روح و روان همه ما را سخت و سنگين كرده است.‏

من به واقع نمي‌دانم چنين فرهگ و سنتي در چه زوايايي از زندگي فردي و اجتماعي ما همواره بازتوليد ‏مي‌شود، اما مي‌دانم كه كه سطح اين مساله روانشاختي است و نه جامعه شناختي.‏

نخبگان ايراني مدت‌ها است كه نسبت به فروكاستن هر يك از گرفتاري‌هاي جامعه ما به سطح روانشناختي ‏هشدار مي‌دهند و آن را تقليل‌گرايي نام مي نهند.‏

به گمان من، بدون هر گونه تعارف و ترس، زمان اين تقليل‌گرايي فرا رسيده است!‏

واقعيت اين است كه بسياري از تنگ نظري‌ها و كم تحملي‌هاي ما ريشه در روان شخص خود ما دارد و ربط ‏دادن آن به مسائل كلان تر جامعه تنها به منظور فرار از كاوش در ضمير خويش صورت مي‌گيرد.‏

ما همگي به نوع اسير خوديم. تا از اسارت خود نجات پيدا نكنيم، يافتن راه نجاتي براي جامعه ممكن و ميسر ‏نيست.‏

نخبگان اسير در خود، حتي هر رويداد تصادفي منجر به رهايي را نيز به باتلاق تبديل مي‌كنند. ‏
از اين مساله مي‌توان مثال‌ها زد.‏

در اين ميان لازم نيست كه يكديگر را تحليل روانكاوي بكنيم چرا كه روانكاوي به قول داستايوفسكي تيغ دو دم ‏است.‏

با اين حال، مي‌توانيم ميزان تحمل و بردباري و ادب و انصاف يك فرد را صرف نظر از انديشه‌اي كه مبلغ آن ‏است، به عنوان معياري از رشد و بلوغ شخصيت واقعي آن فرد به رسميت شناسيم و در تعاملات سياسي ‏خويش آن را به حساب آوريم. باشد كه اين شيوه، ما را به تامل در خويشتن و تقليل‌گرايي روانشناختي رهنمون ‏شود.

No comments: