
بچه ها سلام! سنگربانان آزادي, سلام!راستشو بخوايد براي پيدا كردن يه شروع خوب, كلي با خودم كلنجار رفتم. اولش گفتم خوبه از اينجا بگم! از سكوت سيماني ديوارها و قحطيِ صدا. از راهروهاي مهتابي رنگ و كاشيهاي خون آلود. از خاموشيِ چراغِ چشمها در پشت چشم بند و فراموشيِ خاطرات در سلولهاي تاريك. از زهرخندِ چندش آورِ نگهبان بند و ناله هاي سوزناك يك همزنجير! ميخواستم از اينجا شروع كنم. اينجا كه بند 209 زندان اوينه و اگر نبود ضربانِ آزادي در قلبهاي مشتاق و آرزومند, راستي كه چه زود به توقف زمان عادت مي كرديم. اما دلم به چنين شروعِ تلخي رضا نداد. بعد گفتم خوبه از اونجا بگم. اونجايي كه تو هستي. خوبه از صحن دانشگاه تهران شروع كنم. از غريوِ پيروزمندِ مقاومت در فضاي پرهياهوي دانشگاه. از شعار مرگ بر ديكتاتور و آزادي اي كه فرياد هر ايرانيه. گفتم خوبه از شورِ پليتكنيك و دورخيزِ علامه بگم. گفتم چي بهتر از اينكه حرفهاي دلم با شما ياران دبستاني ديروز و همرزمان امروز رو با گفتن از پايداري سنگر آزادي و عقب نشيني استبداد آغاز كنم؟نميدونم چي شد, اما درست در لحظه نوشتن, تصميمم عوض شد. با خودم گفتم چه فرقي مي كنه از كجا شروع كني؟ آخه اونكه بايد شروع ميكرد, سالهاست كه شروع كرده. اگه ميخواي حرفي بزني از ادامه بگو! فصل پاياني رو بنويس! خطوطِ شباهت رو تصوير كن!زياد وقت ندارم. نه فقط من, وقتِ همه امون تنگه. آخه يك كتاب سي ساله داره به آخر ميرسه. يه آرزوي صدساله داره به فرجام نهايي نزديك ميشه. ما همه در تلاش و تكاپو براي رقم زدن يك سرنوشتِ مشتركيم. اگه تا ديروز چشم اندازها تاريك بودن و خيلي ها فكر مي كردن كه اين حاكميت, به اين زودي ها واژگونه نميشه الآن ديگه خيلي چيزها عوض شده. اين رو هم مني كه اسيرِ اين ديوارهاي سنگي ام مي بينم و هم تويي كه خروشِ ايستادگي رو تو سنگرِ آزادي سر ميدي! ميدوني چيه! هر تغييري براي اينكه به سرانجام برسه نياز به دو عامل حياتي داره. يكيش شرطه ويكيش مبناس. بذري كه تو دل خاك كاشته ميشه مبناس. اگه شرطِ آب و نور و هوا نباشه رويشي در كار نخواهد بود و اون بذر هيچوقت به جوونه ونهال و درخت تبديل نميشه. داستان سرزمين ما هم همينه. مبنا خشم و نفرت بيكران مردم از آخوندهاي جنايتكار و چپاولگره، اون فضاي انفجاري جامعه كه بيسابقهاس. همون كه در خيزشهاي مردمي و همين اعتراضات دامنه دار اجتماعيه ظاهر ميشه و رژيم رو به وحشت ميندازه. مبنا همين بذرِ خشم و اعتراضييه كه سالهاست در خاك سرزمين ما كاشته شده. مبنا اعتراضات گستردة دانشجوهاي دانشگاه هاي تهران و پلي تكنيك و علامه و اهواز و اصفهان و قزوين وبيرجند و خلاصه سراسر ايرانه. شايد بگي اگه اين مبناس پس چرا بعد از اين همه سال تازه بارِز شده. شايد بگي چه اتفاقي افتاده كه يه دفعه خيزشهاي اجتماعي اينطور گُر گرفتن و بالا كشيدن؟ مگه مبنا از همون روز اول وجود نداشت. راست مي گي. اين سئؤال من هم بود. اتفاقا با يكي از بچه هاي بند, راجع به همين موضوع صحبت ميكرديم. اون حرف جالبي بهم زد. ميدوني چي گفت؟ گفت مبنا بود اما مماشاتِ دولتهاي خارجي و پشتيبانهاي بين المللي ولايت فقيه, اجازه نميداد كه شرط قوي و ضروري موجود، يعني مقاومت سراسري عملكرد خودش رو داشته باشه. يعني هميشه يه دستي پشتِ اين آخوندهاي پليد بود كه نميذاشت دستِ ما به گلوي اين حاكميت برسه. اما بعد از رفتن رژيم به شوراي امنيت اون دست حسابي ضعيف شد و بعد از رفتن سپاه پاسداران توي ليست تروريستي وزارت خارجه ي آمريكا كنار رفت. توليست رفتن سپاه و قدس و وزارت دفاع و سه بانك رژيم، بهمعني عوض شدن اتمسفر سياسي دنيا س. يعني دوشاخه ي سياستهاي جهاني از پريز مماشات و تغيير رفتار رژيم بيرون اومد و رفت تو پريزِ تغيير رژيم. اين موضوع زير پاي آخوندها رو خالي كرد، طبعاً اين باعث ميشه كه نور مقاومت بهتر و بيشتر به جامعة بتابه كه نتيجهاش فوران آتيشفشان خيزشها و عصيانهاس. فصل, فصلِ رو اومدنِ هرچه بيشتر شرطه. شرط, مقاومتِ خونبار و سراسري مردم ايران. همون مقاومتي كه به پشتوانه ي صدو بيست هزار شقايق پرپر, در تمام اين سي سال از ميون هفت درياي آتش و خون و از گذرگاههاي تنگ و سرد راه باز كرده و جلو رفته. مقاومتي كه تمام رنجها رو به جون خريده و توي زمستون ترينِ زمستونهاي ايران, باورِ بهار رو از دست نداده و ذره اي از اصول آزاديخواهانه اش كوتاه نيومده. مقاومتي كه در روزگارِ خسته شدن ها و جا زدنها, ارزش پايداري رو خلق كرده و با بنا كردن شهري كه درخشش جاودانه اي از ايستادگي و مقاومته. روحِ پايداري در برابر فاشيسم مذهبي رو در سراسر دنيا منتشر كرده. مقاومتي كه با افشاگري هاي بي وقفه و بر ملا كردن دست آخوندها بزرگترين پيروزي ها رو براي مردم ايران به ارمغان آورده و باعث برچيده شدن بساط مماشات با آخوندهاي ستمگر شده. اين مقاومت, همون مقاومتيه كه خودش اصلاً در ايجاد مبنا و كاشته شدن بذرِ تغيير اصليترين سهم رو داشته. حالا همونطور كه رهبر مقاومت هم گفت بعد از اين مبنا نوبت به شرط ميرسه و زمان, زمانِ بالغ شدن تحولات به كنار رفتن موانعِ پيش پاي مقاومت و خروج از ليست تروريستيه. از اينجا به بعد هم گام هاي من و هم گامهاي تو بايد سمت و سوي همين تغيير و همين بلوغ روبگيره. ما با شتابي غير قابل وصف به سمت تغيير و دگرگوني در ميهنمون پيش مي ريم. بخاطر همين هم هست كه دلم سرشار از اميد و نگاهم پر از اطمينان و باوره. ديگه از تازيانه ها كاري ساخته نيست. ديوارها هرچقدر هم كه قطور باشن فروريختني ان. بازجوها مستأصلانه به پرتگاهي كه در برابرشون هست فكر مي كنن و قاضي هاي جنايتكار روزي هزار بار جلسات محاكمه خودشون رو تجسم مي كنن. ميدونم كه دلِ تو هم روشنه. ديگه نه از كميته انضباطي و حراست مي ترسي. نه از حكم اخراج و دستگيري و زندان. آخه راه ما راهِ صعوده و راهِ دشمن راه سقوط. ميدونم كه حرفهام طولاني شد. هم تو كار داري هم من. غصه ي زنداني بودنِ منو نخور! بجاش به راههاي آزادي فكر كن! مسافراني در راهندسپيده دم را بر دوش ميكشند آنانلباس صاعقه برتن دارند آنانو شب را با واژه هايشان سوراخ مي كنند.
ياري از ياران دربندِ شما- زندان اوين- بندِ امنيتي 209
ياري از ياران دربندِ شما- زندان اوين- بندِ امنيتي 209
No comments:
Post a Comment