Nov 10, 2007

نگذاريد ديگران برای ما تصميم بگيرند! / الاهه بقراط

موقعيت مشهوريست که می‌گويند برای برخورداری از بخت و اقبال کافيست انسان در زمان مناسب در مکان مناسب حضور داشته باشد. برعکس آن نيز البته صادق است: برای روی برگرداندن بخت و اقبال کافيست انسان در زمان نامناسب در مکان نامناسب باشد. نيکولو ماکياولی نظريه‌پرداز برجسته که سياست‌بازان ايرانی از وی به مثابه بنيانگذار تفکر سياسی مدرن تنها «هدف وسيله را توجيه می‌کند» آموخته‌اند، همين تعبير را در کتاب «شهريار» با نقش انسان در استفاده همزمان از «فرصت» و «بخت» توضيح می‌دهد. ولی آيا اين تصادف است که قرار گرفتن در زمان و مکان مناسب را تعيين می‌کند و يا اينکه انسان می‌تواند در آن نقش داشته باشد؟ و اگر تصادف خود مجموعه‌ای از رويدادهای معين با نقش انکارناپذير انسان باشد، آنگاه چگونه می‌توان «تصادف» را توضيح داد؟! نقش و مسئوليت افراد در اين ميان چيست؟يک تفاوتدر رويدادهای اجتماعی ترديدی نيست که نقش نهايی را همواره مردم بازی می‌کنند. آنها هستند که سرانجام مهر خود را بر هر حرکت و رويداد مهم سياسی و اجتماعی می‌کوبند. ليکن علوم انسانی با بررسی تجربه و اعمال مردم جای پای مسئوليت را نه در «توده» بلکه در «انسان» و فعاليت افراد می‌جويد. «انسان» و «افراد» نيز کسی نيستند جز آنهايی که بطور فردی يا گروهی به فعاليت‌های سياسی و اجتماعی مشغولند. اين افراد در ايران پيش از انقلاب اسلامی همه آن افراد و احزابی بودند که در رژيم پيشين يا حکومت می‌کردند و يا عليه حکومت بودند. در ايران دوران جمهوری اسلامی نيز چيزی جز آنها نيست. در هر دو دوره حتی حذف‌شدگان نيز نقش و مسئوليت دارند و گاه چه بسا بيش از آنهايی که در صحنه قانونی کشور فعاليت داشته و دارند. کافيست به رويداد نخست‌وزيری بختيار و واکنش يارانش در جبهه ملی و ديگر احزاب و گروههای سياسی حذف‌شده، اعم از چپ و راست، نگاهی جستجوگرانه انداخت. آنگاه نقش حذف شدگان آن دوران که حکومت آن زمان اين ظرفيت را داشت که دست همکاری به سوی آنها دراز کند، بيش از پيش آشکار خواهد شد. نقشی تاريخی که در يک قمار ابلهانه با حذفی ديگر و سرکوبی خونين که از راه می‌رسيد، تاخت زده شد.امروز از سوی برخی تلاش می‌شود آن فرصتی که در سال ۵۶ و ۵۷ درک نشد و نه مردم آن را ديدند و نه افراد و احزاب سياسی از چنان شعور و تجربه‌ای برخوردار بودند که بتوانند آن را دريابند، به شکل مصنوعی تکرار شود. تو گويی می‌خواهند آن اشتباه جبران‌ناپذير را البته به شکل کمدی جبران کنند. اين افراد که توصيه می‌کنند بهتر است ناراضيان رژيم کنونی تکرار انقلاب سال ۵۷ را از سر به در کنند، خودشان بدون آنکه «خودکامه»ای چون محمدرضا شاه داشته باشند که گوشی برای شنيدن «صدای انقلاب» داشت و دست همکاری به سوی مخالفان خود دراز کرد و نهايتا هم عرصه را به مردم و مخالفانش وا نهاد (که برخی آن را درست و برخی ديگر اشتباه می‌دانند) می‌خواهند زير سايه ولی مطلقه فقيه که از هيچ نظر، مطلقا از هيچ نظر، قابل مقايسه با محمدرضا شاه نيست، تاريخ را يک بار ديگر تکرار کنند. يعنی می‌خواهند آن شرايط را بدون عناصر لازم به زور بازسازی کنند تا انقلاب نشود! ليکن مجموعه آن شرايط اين امکان را به شاه می‌داد که حذف‌شدگان را به ميدان سياست فرا بخواند زيرا می‌دانست قانون اساسی مشروطه را نقض کرده است و می‌خواست به اجرای آن باز گردد و به جای حکومت سلطنت کند. خودکامگی شاه خلاف قانون اساسی بود. حال آنکه ولی مطلقه فقيه، برعکس شاه، قانون اساسی جمهوری اسلامی را نقض نکرده و نمی‌کند بلکه خودکامگی‌اش دقيقا بر اساس آن است. يعنی درست برعکس قانون اساسی پيشين که در آن مشروطه تضمين شده بود، در قانون اساسی جمهوری اسلامی ديکتاتوری ولی فقيه تأمين و تضمين شده است. ولی برخی «اصلاح طلبان» نيک سيرت که بساط خود را مدتهاست در خارج از کشور هم پهن کرده‌اند تلاش می‌کنند از ولی فقيه مطلقه يک «خودکامه مشروط» بسازند! آنها نمی‌خواهند ببينند ولی فقيه‌شان، برعکس شاه، گوشی برای شنيدن صدای اعتراض و انقلاب مردم ندارد و حاضر نيست دست همکاری به سوی مخالفانش دراز کند چه برسد به آنکه به فکر واگذاری صحنه به مردم و مخالفانش باشد. آنها از تکرار اينکه مردم از انقلاب خسته شده‌اند، خسته نمی‌شوند ولی از ياد انقلاب خودشان چنان کيف می‌کنند که يادشان می‌رود دليل خستگی مردم چيزی جز پيامدهای انقلاب شکوهمند آنها نيست. آنها فقط به يک چيز می‌انديشند: آخرين دين، آخرين پيامبر، آخرين انقلاب!يک تصميماين افراد برای تکميل نمايش سياه‌بازی ولايت فقيه «مشروط» (نه مشروطه! صد سال پيش حاج شيخ عبدالله مازندرانی در پاسخ به حاجی ميرزا حسن مجتهد تبريزی نوشته بود: «ای گاو مجسم! مشروطه، مشروعه نمی‌شود!» يعنی ولی فقيه و مشروعه را شايد فقط بتوان مشروط کرد ولی از آن مشروطه در نمی‌آيد!) و همچنين بازسازی مصنوعی شرايطی که شاه ظرفيتش را داشت، به دنبال کسی هستند که نقش بختيار را بازی کند و در قحط الرجال جمهوری اسلامی کسی جز خاتمی نمی‌يابند که او نيز از هيچ نظر، مطلقا از هيچ نظر، قابل مقايسه با بختيار نيست. در اين مورد نيز نمی‌بينند خاتمی هم در مقام‌های مختلف و هم دو چهار سال در مقام رياست جمهوری امتحان پس داده و چيزی بيش از «تدارکاتچی» نمی‌تواند باشد و کسی نيست که بتواند سکان کشتی در حال غرق شدن جمهوری اسلامی را به ساحل نجات هدايت کند. ساحلی که در مقابل ساحل نجات مردم قرار دارد.با اين همه يک چيز در شرايط کنونی به آن دوران شباهت دارد: مردم رژيم را نمی‌خواهند و وابستگانش در داخل و خارج می‌خواهند با جابجايی چهره‌های تکراری رژيم را نگاه دارند. ولی حتی در اين شباهت نيز يک تفاوت اساسی وجود دارد: بختيار در عرصه سياسی آن زمان «نو» بود. تازه بود. خاتمی اما حتی زمانی که به رياست جمهوری رسيد از تاريخ مصرفش هزار و چهار صد سال گذشته بود!به اين ترتيب کسانی که کمر همت به حفظ رژيم کنونی ايران بسته‌اند هيچ ابتکاری بيش از تکرار خود ندارند. تا کی بگويند برويد و به همين‌هايی که هستند و هيچ کاری هم از دستشان بر نمی‌آيد رأی بدهيد؟! ادامه اين شرايط اما به سود آنهاست: هم از آخور می‌خورند و هم از توبره. ظاهرا پول دولت آمريکا را بد و «اخ» می‌دانند ولی پول دولت‌های آلمان و فرانسه و هلند و انگليس را حلال‌تر از شير مادر جرعه جرعه و با لذت می‌ نوشند. بعد هم آسوده در اروپا و آمريکا لم داده و در حاليکه حقوقشان را به پوند انگليس و دلار آمريکا و يورو دريافت می‌کنند، برای مردمی که با چند شاهی در جيب از تأمين زندگی روزانه خود در مانده‌اند، نسخه تجربه‌ای شکست خورده را می‌پيچند. آنها می‌توانند سالها درباره «نجات» پرحرفی کنند بدون آنکه بگويند منظورشان دقيقا نجات کيست؟ نجات رژيم؟ يا نجات مردم؟ نجات رژيم در برابر مردم و غرب؟ يا نجات مردم در برابر رژيم و جنگ؟در اين ميان، ما از زمانها و مکانهای مناسب می‌گذريم بدون آنکه آنها را شناخته باشيم. فرصت و بخت را از دست می‌دهيم بدون آنکه آنها را تشخيص داده باشيم. لحظاتی هست که گردش تاريخ تند می‌شود. سالها به کندی و چه بسا به کسالت گذشته‌اند تا در يک گردش تند و سرسام‌آور در لحظاتی که هر بخت و فرصتی از دست رفته بود، انقلابی به پيروزی رسد که بايد آخرين انقلاب قرن بيستم می‌شد و قرن جديد را با چالشی جديد روبرو می‌ساخت. سرنوشت ما ايرانيان با اين چالش گره خورده است. پای ما در آن گرفتار است. اين گرفتاری ممکن است با اعلام يک انتخابات کاملا آزاد و با حضور تمامی احزاب سياسی راست و چپ (نه فقط احزاب قانونی موجود) و آزادی کامل مطبوعات و رسانه‌ها (نه فقط رسانه‌های موجود) و بدون دخالت هر نهاد بالادست آغاز به حل شدن کند. اين اما هيچ معنايی جز سرنگونی جمهوری اسلامی به دست خود ندارد. کاش چنين شود! ولی با آرزو و رؤيا نمی‌توان واقعيت را تحليل کرد و تغيير داد. نه حکومت دينی همان حکومت شاه (يا کشورهای اروپای شرقی و آمريکای لاتين) است و نه ايران و جهان در شرايط پيشين بسر می‌برند. با رأی‌گيری‌های رايج در جمهوری اسلامی نيز هيچ مشکلی، جز بخشی از مشکل رژيم، آن هم موقتا، حل نخواهد شد. در اين رأی‌گيريها همواره عده‌ای هستند که به اين يا آن رأی می‌دهند. اکثريت مردم اما بنا بر تجربه چنين نخواهند کرد. همچنانکه ميليونها تن در رأی‌گيريهای گذشته شرکت نکردند. نکته در اين است: حتی در جوامع آزاد و دمکراتيک، موضوع در انتخابات نه بر سر آنهايی است که می‌روند و رأی می‌دهند و نه بر سر آنهايی که می‌دانند به چه کسانی رأی می‌دهند، بلکه اتفاقا بر سر آنهاييست که يا در رأی‌گيری شرکت نمی‌کنند و يا نمی‌دانند به چه کسی رأی دهند. آيا افراد و احزابی که در تمام اين سالها بی‌کفايتی و سرسپردگی خود را به نظام ولايت فقيه ثابت کرده‌اند، می‌توانند کسانی را که در رأی‌گيری شرکت نمی‌کنند و يا اگر هم بخواهند، کسی را نمی‌يابند که مورد علاقه و اعتمادشان باشد، جلب کنند؟ چگونه؟! با کدام کفايت؟ با کدام فرد محبوب؟ درست همين خيل عظيم سرخورده و نامطمئن که از جمهوری اسلامی روی برگردانده است، می‌تواند به جبهه سوم تعلق داشته باشد. می‌گويم «می‌تواند» زيرا الزاما چنين نيست! بايد روی آن سرمايه‌گذاری کرد. بايد ابتدا اعتماد اين توده سرخورده را جلب کرد. بايد خود را با يک رهبری معين و با يک برنامه مختصر و مفيد که برای اکثريت مردم ايران از هر جنس و قوم و مذهب و طبقه اجتماعی قابل درک و دفاع باشد معرفی کرد. بايد بتوان اين گروه روز به روز فزاينده را نسبت به توانايی و درستی برنامه خود قانع کرد. سی سال پيش افراد و نيروهای سياسی نتوانستند فرصت و بخت خود را تشخيص دهند و ديگران برای آنها تصميم گرفتند تا به خيال خام خود کمربند سبز را به دور خطر سرخ محکم کنند. اين شد روزگار ما! امروز نيز اگر ما تصميم نگيريم، ديگران برای ما تصميم خواهند گرفت و با جنگ، يا بی جنگ، دست پرورده‌های خود را با «اير فلان» خواهند فرستاد تا پيکر تنومند و زخمی ايران را بر الگوی تنگ اسلامی تطبيق دهند. امروز مردم نه از انقلاب که از باختن خسته‌اند. در انقلاب باختند. در اصلاحات باختند. در انتخابات باختند. در جنگ و مصالحه، هر دو، نيز خواهند باخت زيرا هيچ کدام بر سر منافع آنها نيست. با شما هستم! با شما افراد و احزاب و گروههای سياسی! شما در داخل و خارج! شما قانونی و نيمه قانونی و غيرقانونی! شما چپها، شما راستها، شما جمهوری‌خواهان و مشروطه‌طلبان! شما اصلاح طلبان و انقلابيون! هر کدام از شما به تنهايی، يا حتی خوديهای چندتايی، سرانجام يا بازنده خواهيد بود و يا در بهترين حالت دنباله‌رو خواهيد شد. اگر به ايران می‌انديشيد، نگذاريد ديگران برای ما تصميم بگيرند! شما تصميم بگيريد و با همبستگی خود جبهه سوم را عليه جمهوری اسلامی و عليه مداخله خارجی و برای مردم و منافع ملی ايران بگشاييد! آخر به کدامين زبان بايد با شما سخن گفت؟ نگذاريد ديگران برای ما تصميم بگيرند!
[

No comments: