راحله وقتی به خانه برمی گردد، شوهرش را، که زودتر از همیشه به خانه بـرگشتـه بود با زن دیگری لخت می بیند. با هم درگیری لفظی پیدا می کنند و ظاهرا مجادله تمام می شود.
ولی یادآوری آن صحنه برای راحله عذاب آور بود. شب دوباره دعوا و مشاجره ای بین آنها در میگیرد و شوهرش می گوید تو دیگر زیبا وجوان نیستی، دو تا بچه آوردی و من دیگر تو را نمی خواهم و از تو لذت نمی برم!
راحله با شنیدن این حرف تمام زندگی و جوانیش را تباه شده می بیند . او می داند که با تمام رنج و عذابی که تحمل می کند باز هم حق طلاق ندارد! بر فرض هم طلاق بگیرد کجا برود؟ فرزندانش چه می شوند، قانون! هرگز مدافع او نیست و حضانت فرزندانش را به او نمی دهد. دلش نمی آید دختر 5 ساله و پسر3 ساله اش را تنها بگذارد.
راحله می داند، حتی اگر شکایت هم کند چطور ثابت کند که همسرش با کس دیگری رابطه دارد، بر فرض هم که ثابت کرد همسرش طبق قانون شرع می تواند چند همسر اختیار کند و بی نهایت صیغه ! و اگر این مسئله عکس قضیه بود، شوهرش حق داشت او را به نام ناموس پرستی، به قتل برساند!
راحله می داند که دیگر بدرد شوهر نمی خورد، آخر 2 تا بچه بدنیا آورده و دیگر از ریخت و هیکل افتاده! و اگر بچه ای بدنیا نمی آورد و از ریخت و هیکل نیفتاده بود به جرم اجاق کور بودن باز هم محکوم به مشاهده معاشقه شوهرش با زن دیگری بود!
آخر طبق قوانین زن ستیز ما، این حق مرد است که لذت ببرد! حق مرد است که تعیین کند که زن چند بچه بدنیا بیاورد و اگر دلش بچه نخواهد، زن حق ندارد! حق مرد است که هر وقت از زنش خسته شد مانند دستمالی استفاده شده بدور بیندازد و طلاقش بدهد! حق مرد است که مالک مطلق فرزندانش باشد، حق مرد است که هرچند تا دلش بخواهد صیغه کند و هرگز برچسب فساد اخلاقی نمی خورد حق مرد است که .......
راحله همه اینها را می داند، ولی نمی داند چطور با میله آهنی همسرش را به قتل رسانده و این جنایت رخ داد آخر خیلی اذیت شده و رنج کشیده بود آنهم از سوی نزدیک ترین فرد زندگیش تحقیر شده بود! نگران زندگی و بچه هایش بود و دیگر تحمل حقارت بیش از این را نداشت ..
حالا راحله، این روزها با مرگ دست و پنجه نرم می کند و با چشمانی نگران از سرنوشت فرزندانش در انتظار اجرای حکم ضد انسانی قصاص، گذشت ثانیه او را به سوی مرگ هدایت می کند.
راحله نوشته دلش به حال شوهرش هم می سوزد ! راحله این را خوب فهمیده که شوهرش، خودش، تمامی راحله ها و انسان هایی که محکوم به قصاص هستند، قربانیان مناسبات اجتماعی جامعه بیمار، تبعیض و نابرابری و ستم طبقاتی هستند.
روز چهارشنبه راحله قصاص میشود، روزی که یکبار دیگر، انسانی را به کشتن انسان دیگر تشویق و ترغیب می کند، روزی که به همه مان گوشزد میکند که باید بترسیم! روزی که آویزه گوشمان کنیم که مردان ازحقوق بیشتری برخوردارند، روزی که باز هم کودکان دیگری از حمایت و مهر مادری محروم می شوند، روزی که حق حیاتِ انسانی را از او میگبرند و به ما گفته اند که بجان هم افتادن و دشمن هم شدن جزئی از حقوقمان است!!
برای نجات جان راحله ها تلاش کنیم و به این قوانین ضد انسانی قصاص پایان دهیم.
شراره رضایی
27/9/86
نامه ای از " راحله زماني" براي بخشش به خانواده شوهرش
راحله زماني زني كه قرار است چهارشنبه در زندان اوين به دار اويخته شود ديروز با ارسال نامه اي به خانواده شوهرش از انها خواست به خاطر بچه هايش او را ببخشند .
وي همچنين خواستار توقف اجراي حكم از سوي قوه قضاييه شد كه بتواند فرصت كافي براي اخذ رضايت داشته با شد. در اين نامه آمده است: من از اين كه ناخواسته اين كار را كردهام پشيمانم. هنوز باورم نميشود كه چه كردهام. فكر ميكنم خواب ديدهام. آنقدر اذيت شده بودم و آنقدر رنج كشيده بودم كه يك لحظه كنترلم را از دست دادم و نفهميدم چه شد. من هم خيلي ناراحتم. باور كنيد من هم دلم براي شوهرم ميسوزد. اما اين كار ناخواسته بود. من ميخواستم زندگي ام را حفظ كنم. اما يك دفعه اتفاق افتاد. كاري كنيد حالا كه بچههايم بيپدر شدهاند ديگر بيمادري نكشند. سه سال است كه بچههايم (دختر ۵ ساله و پسر ۳ سالهام) را نديدهام. اما ميدانم كه الان يك چيز را گم كردهاند: مادر ميخواهند. اينها بچههاي خانواده شوهرم هم هستند از آنها خواهش ميكنم فقط به آرامش خودشان و انتقام از من فكر نكنند به روح و روان بچههاي من كه بچههاي خودشان هم هستند، فكر كنند. اين بچهها بدون پدر و مادر چطور بايد بزرگ شوند. وقتي بزرگ شوند نميگويند چرا مادر ما را نبخشيديد. نميگويند چرا نگذاشتيد ما بزرگ شويم و تصميم بگيريم. من سه سال است كه بچههايم را نديدهام. چهار بار درخواست كردهام اما آنها را نياوردهاند. قبلاً براي ملاقات آنها خيلي اصرار نداشتم چون ميترسيدم اگر آنها را ببينم قلبم بلرزد. ميترسيدم نه خودم ديگر دوري آنها را طاقت بياورم و نه آنها دوري من را. اما حالا ميخواهم آنها را ببينم. دلم ديگر به تنگ آمده، ديگر تحمل دوري بچههايم را ندارم.
آن قتل فقط يك اتفاق بود. من نميدانم يك لحظه چه بلايي سرم آمد كه اين كار را كردم. بچههاي من تازه اول زندگيشان است چطوري بيپدر و مادري بكشند. آنها به هر حال بزرگ ميشوند اما محبت مادر و بوي تن مادر يك چيز ديگر است. كاش پدرشان بالاي سرشان بود. كاش من ميمردم و اين اتفاق نميافتاد. من به خاطر خودم نميگويم، فقط به خاطر بچههايم ميگويم. اگر پسرشان را دوست دارند فكر بچههاي او را هم بكنند. نخواهيد كه درد بچهها دو برابر شود. اگر من ظالم و گناهكار هستم، بچهها كه گناهي ندارند. به خاطر آنها مرا ببخشيد و از خون من بگذريد.
من خانواده شوهرم را مثل پدر و مادر خودم ميدانم. الان هم خيلي براي آنها ناراحتم و براي اتفاقي كه براي پسرشان افتاده خيلي پشيمانم. آنها به خاطر يك لحظهيي كه نفهميدم چه شد، فكر ميكنند با پسرشان يا خودشان كينه و دشمني دارم ولي اينجوري نيست و من واقعاً نفهميدم كه چه كردم و الان پشيمانم. من هر شب خواب خانواده شوهرم را ميبينم و الان كه از خانواده او دور شدهام انگار از خانواده خودم دور شدم. فكر كنند من هم بچه خودشان هستم. من هم اميدم اين است كه آنها از خون من بگذرند. اصلاً نميتوانم تصور كنم آنها طناب دار را دور گردن من بيندازند.
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment